کافهها در کابل گواه لحظات تلخ و شیرین بوده است.
از جشن تولد، دیدار معشوق، دیدار دوستان گرفته تا خدا حافظیهای تلخ. هرچه هست اما مکانیست دور از سر و صداها و هارنهای گوشخراشِ شهر کابل.
باوجود اوضاع بد امنیتی دختران و زنان تجارتهای کوچک راهاندازی میکنند و دیگر دختران و پسران به رسم پشتیبانی از آنها به کافهها میروند.
اینجا، در پلسرخ کابل کافهای بهنام “مرکزفرهنگی پل سرخ” موقعیت دارد. این کافه در مقابل خدمات غذایی بهترین برنامههای فرهنگی و ادبی را نیز برگزار میکند.
زرغونه حیدری مسوول کافه فرهنگی پل سرخ میگوید:
“در شرایطی که ما قرار داریم کار کردن واقعا دشوار است حتا بیرون آمدن از خانه چه برسد به اینکه بخواهی یک کاری فرهنگی را انجام بدهی این یک ریسک بزرگ است. با وجود این همه ما این ریسک را به گردن گرفتیم اما نمیدانیم که این کار نتیجه خواهد داد یا نه“.
مرکز فرهنگی پل سرخ در کنار سایر خدمات دیگر کتابخانهای را در گوشهای خود جا داده است که همه مشتریان قبل یا بعد از صرف غذا به این کتابخانه سر میزنند.
گل چمن رضایی از بانوان کافهنشین و دانشجوی دانشکدهای هنرها در دانشگاه کابل است.
میگوید:
«نا امنی موضوع تازه و بحث یک سال دو سال نیست. ما مجبور به زیستن در میان دود، آتش و جنگ استیم. ما به کافه میآییم تا دوستان خود را ببینیم حتا مردم در درون خانههایشان کشته شده اند. حالا چه فرقی میکند که در خانه بمیریم یا کافه».
در افغانستان دختران و پسران در حالی به کافهها رفت و آمد میکنند که فرهنگ کافه نشینی هنوز در کشور نهادینه نشده و برچسپ بد بودن به افراد کافهنشین زده میشود.
در گوشهی دیگری از شهر کابل به کافهای سر میزنم که منطقه اشراف نشین است. به گفتهی مسوولان در این کافه بیشتر مشتریانشان کارکنان ادارههای دولتی و خصوصی است که در اوقات فراغت به این جا سر میزنند.
شکرالله، مدیر کافه کابانا در شهرنو میگوید:
“این معلوم است که اوضاع امنیتی خوب نیست و این باعث کمتر گشت و گذار کردن مردم به رستورانتها میشود. قبلا مشتری زیادی داشتیم اما مشتری ما نسبت به گذشته کم است“.
در این کافه با راشد آشنا میشوم کسی که برای دیدار با دوستاناش به این کافه آمده است.
راشد، میگوید:
«در افغانستان فرهنگ کافه نشینی هنوز کم است به دلیل سطح آگاهی مردم. در بیرون آدم نمیتواند راحت باشد باید جاهای باشد که افراد با دوستان خود قصه کنند».
رفتن به کافه و دیدار دوستان از دلگرمیهای کوچک برای زیستن در شهریست که مرگ حتا نزدیکتر از شاهرگ گردن شهروندان است.
شهری که هزار دلیل برای مُردن دارد و انتحار و انفجار چاشنی زندگی معمولی شهروندان آن شده است.