حکایت سرباز؛ وقتی خداوند می‌خواهد ترا در نقش فرشته نجات بفرستد + تصاویر

© Photo / facebook page of 209 Shaheen Corps حکایت سرباز؛ وقتی خداوند میخواهد ترا در نقش فرشته نجات بفرستد
حکایت سرباز؛ وقتی خداوند میخواهد ترا در نقش فرشته نجات بفرستد - اسپوتنیک افغانستان
عضو شوید
یک سرباز ارتش ملی افغانستان حکایتی از جریان عملیات تصفیوی در ولسوالی زاری ولایت بلخ و نجات یک خانم معیوب و کودکانش را روایت کرده است.

این نظامی قول اردوی ۲۰۹ شاهین روایتش را چنین نوشته است:

ساعت هشت و نیم شب بود، آماده گی برای خوردن طعام شب داشتیم

نوکریوال مخابره مثل همیشه کوردینات یک موقعیت که تقریبا یک کیلومتر از ما دور بود را داد،

موقعیت را که تثبیت کردیم، مثل همیشه مشکوک بود و گاه گاه هم دشمن در آن موقعیت کمین می گرفت، چهار نفر در ساحه دیده می شد

همه آماده شدیم و حرکت کردیم برای تصفیه و تلاشی ساحه تعین شده .

وقتی ساحه را تصفیه و تلاشی میکردیم چیزی بیشتر از چند پوچک مرمی دشمن پیدا نشد، به تصفیه و تلاشی ادامه دادیم، که ناگهان سربازی صدا کردن مدیر صاحب صدای یک نفر است، صدای یک زن است با عجله خود را به موقعیت رسانیدیم چشم مان به جان زنی افتید که از ناحیه دست و پا معلولیت داشت،

خودم را نزدیک کردم و کمپلی را سرش هموار کردم به نظر می رسید خیلی ترسیده برایش اطمینان دادم که دیگر در امان است، نگران بود چشمانش به دنبال چیزی بود، زبانش را خیلی به مشکل می شد فهمید

خودم را نزدیک تر کردم در نهایت سر سخن را باز کرد

برایم گفت خوب شد آمدید، من برای آمدن شما خیلی دعا میکردم

برایش گفتم ما برای خدمت آمده‌ایم، چه کاری از ما ساخته است؟

گفت هوا سرد است

از صبح تا حال هیچ چیزی نه نوشیده ام و نه هم کسی غذای برایم داده است .

عاجل صدا کردم نان و آب بیارید .

سرباز ها عاجل اجراات کردند، آبی را که برایش دادم ننوشید، گفتم مگر تشنه نیستی؟

گفت چرا هستم مگر فرزندانم از ترس در تهکاوی پنهان شده اند آنها هم تشنه و گشنه هستن،

طالب ها مره بیرون از خانه کشیده اند تا طیاره ببیند و آنها را هدف قرار ندهد

مه از صدایی طیاره خیلی میترسم .

آه خدایا .

مادری افتیده در روی خاک هنوز از خود بیشتر به نجات جان فرزندان خود نگران است .

چشمانم را اشک خیره کرد .

قومندان صاحب لوا وظیفه داد تا طفل هاره بیرون بیاورند.

آنها را بیرون آوردیم واقعا ترسیده بودند.

سپس مادرش را آب دادم و بعد از نوشیده هر جرعه آب با وصف آنکه خیلی تشنه بود یکبار شکر خداوند را بجا می آورد .

برای شان آب و غذا از استحقاق خود مان دادیم و برگشتیم به قرارگاه .

راپور دادیم ساحه تصفیه و تلاشی شد هیچ مرد مسلح یی موجود نبود .

پس از اندکی فکر کردن به آن حالت فهمیدم .

آنجا دشمن مقصد نبوده تقدیر بود .

نفرین بر جنگ که هر قصه و خاطره آن #_ویرانی_است_و_درد

نوار خبری
0
برای شرکت در گفتگو
ورود به سیستمیا ثبت نام کنید
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала