یهود افغان: «من طالبان را تا سکته قلب رساندم»

© Sputnik / Vladimir Rodionov /  مراجعه به بانک تصاویر یهود افغان :« من طالبان را تا سکته قلب رساندم»
یهود افغان :« من طالبان را تا سکته قلب رساندم» - اسپوتنیک افغانستان
عضو شوید
گیورگی زوتوف در کابل با یگانه یهود افغانستان مصاحبه انجام داده که توجه شما را به آن جلب میداریم.

این قصه فکاهی های اودیسه را به خاطر می آورد. دو تن از آخرین یهودان کابل که به خاطر کنیسه با هم نزاع کردند، به طالبان اطلاعات محرمانه می نوشتند و یکدیگر را به جاسوسی برای CIA متهم میکردند. اسلامگرایان از دست آنها به ستوه آمدند و گفتند: "بس است، ما را آرام بگذارید!"

زبلون سیمنتو 59-ساله مرا در دروازه کنیسه در مرکز شهر کابل ملاقات میکند. عمارت بسیار کهنه شده، دیوارها درز برداشته، در زیر پا گرد و خاک دیده میشود. در اتاق بر روی اجاق گازی چاینک کهنه قرار دارد، پیرمرد افغان با من جور پرسانی میکند: همسایه است، به مهمانی آمده. زبلون اولتر از همه می پرسد که آیا من ودکا آورده ام یا نه:« این یگانه علاقمندی من است». او شکایت میکند که در کوچه اکثراً اعمال تروریستی رخ میدهند:« انفجارات دایماً رخ میدهند، شیشه ها را تا به حال بیست بار گذاشته ام». او با من به زبان روسی صحبت میکند (کمی در دوران ورود نیروهای شوروی به افغانستان آموختم)، اما بعداً به زبان محلی فارسی — دری صحبت را ادامه میدهد.

در روی دیوار تصویر نجیب الله — آخرین رهبر طرفدار شوروی جمهوری آویزان است که طالبان در سال 1996 اعدام کردند. قبلاً در قرن XIX در افغانستان 40 هزار یهود زندگی میکرد، اما در نتیجه جنگ و به قدرت رسیدن مذهبیون متعصب فقط دو یهود — زبلون سیمنتو و اسحاق لیوین باقی ماندند. خانه های هر دو هنگام جنگ های مجاهدین در کابل حریق شدند و آنها به کنیسه خالی نقل مکان نمودند. ابتدا باهم در فضای دوستانه به سر می بردند، اما همه چیز بعد از آن تغییر کرد، وقتیکه سیمنتو به لیوین رفتن به اسرائیل پیشنهاد کرد. «اخ، تو میخواهی همه کنیسه را تصاحب کنی؟» — لیوین خود را توهین شده احساس کرد و بین رفقا جنگ مرگبار آغاز شد.

همه تروریستان را به ستوه آوردند

زبلون هنگام که سخاوتمندانه چای میرزد، قصه کرد — اسحاق به طالبان راجع به من اطلاع نوشته بود که گویا من اجنت «موساد» اداره استخبارت اسرائیل هستم. مرا به زندان انداختند و می زدند.

— میگویند که شما نیز علیه او به طالبان اطلاع مینوشتید و او را به جاسوسی برای CIA متهم میکردید…

— صحبت راجع به این لازم نیست! زبلون روی خود را دور میدهد. طالبان مرا چهار بار زندانی کردند. میگویند:« تو چه چیز جهت تبرئه کردن خود ارایه کرده میتوانی؟» و من جواب دادم:« سنت بودن خود را میتوانم نشان دهم! میخواهید، ایزار خود را میکشم؟» آنها میترسند. مرا رها میکنند، بلافاصله اطلاع نو میرسد و بازهم مرا زندانی میکنند. اکثراً به کنیسه جهت تلاشی می آمدند که آیا در دیوارها آخذه های الکترونی شنوایی وجود ندارند؟  

— اسحاق را نیز طالبان در پشت پنجره زندان انداختند، لت و کوب نمودند و بعداً رها کردند. این عجیب معلوم میشود — اسلامگرایان متعصب دیوانه وار دو یهود افغان را زنده ماندند. وقتیکه طالبان از دریافت اطلاعات به ستوه آمدند، آنها زبلون و اسحاق را به اداره امنیت فرا خواندند و هشدار دادند: اگر حتی یک اطلاع مواصلت ورزد، اسلامگرایان هردو را — بدون بررسی اینکه کی برحق است و کی مقصر، تیرباران میکنند. یکی از طالبان با عصبانیت گفت:« ما را به ستوه آوردید، آمر من نزدیک بود دچار سکته قلب شود. ما را آرام بگذارید! ما باید بر ضد کفار جهاد کنیم و ما مصروف بررسی شکایات شما هستیم».

"بهترین حاکمیت — کمونیستان بودند"

زبلون ضمن تقبیح طالبان، بدون اندکترین شرمساری میگوید — اینها پست فطرتان جاهل و رذیل بودند. اما در وقت آنها قانون رعایت میکردند. سیاستمداران کنونی طرفدار امریکا — دزدان، جنایتکاران و حقه بازان هستند. راستی، برای افغانان حضور خارجی ضرور است. آنها ابتدا بدون اردوی شوروی به تشناب بدون اجازه رفته نمی توانستند و حالا بدون اجازه امریکایان. من عقیده دارم که بریژنف احمق — بی مورد نیروها را به افغانستان فرستاد، ولی آفرین گورباچیف که نیروها را خارج ساخت. اما بهترین حکومت و زندگی خوب در دوران «شوروی» وجود داشت (او به تصویر رفیق نجیب الله — در شوروی به نجیب الله چنین خطاب میکردند) اشاره میکند. این بود رئیس جمهور عالی و صادق، میدانید که مردم از او چگونه حمایت میکرد؟ او بی مورد از قدرت کنار رفت، فقط چنین رهبر افغانستان بدبخت ما را نجات داده میتوانست.

به گفته همسایگان، بعداً زبلون به امریکایان نیز شکایات میکرد که گویا، اسحاق جنبش مخفی اسلامی را رهبری میکند و برای انتحاریان طالبان مواد منفجره می سازد. سربازان امریکایی به عمارت با سگها و وسایل کشف فلزات سر زدند. آنها، با درک نمودن اوضاع، دیر می خندیدند و رفتند. در سال 2005 لیوین 80-ساله درگذشت و سیمینتو آخرین یهود افغانستان باقی ماند. او از رفتن به اسرائیل قاطعانه امتناع می ورزد.

زبلون با اطمینان میگوید، من در اینجا زندگی خوب دارم. همسایگان سلام میدهند و جور پرسانی میکنند، بعضاً غذا می آورند. همیشه می پرسد، چه حال دارید. پول نمی دهند، افغانان فقیر اند. پارسل های حاوی مواد خوراکه از سازمان های یهودی میرسند. واضحاً، خسته کن است. همسر و دخترم در تل ابیب اند و من به آنجا نمیروم: من کابل را خوش دارم. در اسرائیل میلیون ها یهود وجود دارند، ولی در اینجا من یگانه یهود هستم، مانند کرکوروف شما، من او را در ازبکستان در تلویزیون دیدم!

سیمنتو در حالیکه گوشت فیل مرغ میخورد، بر سیاستمدارن، امریکایان و طالبان لعنت می فرستد. او میگوید: من به نبود اسحاق احساس خفگان نمی کنم و مانند گذشته از او عمیقاً نفرت دارم. اما مقابله ما مفهوم زندگی است. وقتی که من بمیرم، کنیسه به کی خواهد ماند؟ کی جسد مرا به اسرائیل انتقال خواهد داد و آن را طبق قانون دین من دفن خواهد کرد؟» زابولون مرا هنگام خدا حافظی، در حالیکه از تنهایی و خفگان شکایات میکند،  در بغل میگیرد. او میگوید:« کدام وقتی، حتی بدون ودکا، به مهمانی بیائید». 

 

نوار خبری
0
برای شرکت در گفتگو
ورود به سیستمیا ثبت نام کنید
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала